فرمول کارکردش را متوجه نمیشوم اما در طول این مدت بدبینی بارها از سقوط حتمی نجاتم داده. ایستادم چشم در چشم ابهامِ اتفاق، خیره، تا انتهای ویرانیاش را رفتم و برگشتم و از گزند فروپاشی زنده بیرون آمدم. تعلیق اگر میتواند من را از پا بیندازد چرا من با بدبینی به زانو نیندازمش؟ اسمش را هم میگذارم: قانون دفع. برایش کتاب مینویسم، به مدد ابزار نشر مجازی پروموتش میکنم، مردم برای خریدنش صف میکشند، عاشقش میشوند. تمام کپشنهای سوشال مدیا تبدیل میشود به بریدههای کتابم، مستندش را میسازند، من از سود حاصل از فروش کتاب و مستند پولدار میشوم، قدرتمند میشوم، میزنم توی کار پولشویی، یکی از مافیای فروش مواد مخدر در تهران میشوم تا جوانان برومند مردم را به راه کج بکشانم و پولدارتر بشوم، اسم مستعارم را هم میگذارم صغری کبیری، دست آخر در یکی از دوئلهای بینالمحلهای به دست قاچاقچی مواد "سجاد زینالعابدینی و برادرش علیاصغر" به ضرب 57 ضربه چاقو کشته میشوم. اینطوریها.
+ من یک کانال قبلاً داشتم که جمعیتش زیاد شده بود پاکش کردم و دوباره کانال زدم. دلیلش رو هم نمیدونم شاید چون هنوز پسِ زندگیم به چرکنویس نیاز دارم. بهرحال.
اینجاست: چرند و پرند
درباره این سایت