راجع به فرانک و آبتین بلند و با آب و تاب حرف میزدیم. رسیدیم به قسمتی از داستان که فرانک فریدون را حامله میشود و مغز آبتین را قاطی مغز گوسفندها به خورد مارهای شانهنشین ضحاک میدهند؛ آقای میز کناری پُقی زد روی پیشانیاش. بله! اینطور به نظر میرسید که قصهی شاهنامه را برایش اسپویل کرده بودیم.
درباره این سایت